بستنی
رویایی
دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا ..درداکه رازپنهان خواهدشد آشکارا
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : Ehsanta

   پسر 10 ساله ای وارد قهوه فروشی هتلی شد و پشت میزی نشست.خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت.

پسر پرسید:بستنی با شکلات چند است؟

خدمتکار گفت:50سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد،تمام پول خرد هایش را در آورد و شمرد بعد پرسید:بستنی خالی چند است؟

خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پرشده بود و عده ای بیرون قهوه فروشی منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند،با بی حوصلگی گفت:35سنت

پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:برای من یک بستنی بیاورید.

خدمتکار یک بستنی آورد و صورت حساب را نیز روی میز گذاشت و رفت.پسر بستنی را تمام کرد،صورت حساب را برداشت و پولش را به صندوق دار پرداخت کرد و رفت. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت،گریه اش گرفت.

پسر بچه روی میز در کنار بشقاب خالی،15سنت برای او انعام گذاشته بود،یعنی او با این پول هایش می توانست بستنی با شکلات بخورد اما چون پولی برای انعام دادن برایش باقی نمی ماند،این کار را نکرده و بستنی خالی خورده بود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 61
بازدید هفته : 154
بازدید ماه : 154
بازدید کل : 97558
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 42
تعداد آنلاین : 1