رویایی
دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا ..درداکه رازپنهان خواهدشد آشکارا
سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 22:10 :: نويسنده : Ehsanta

   پيرمردي تنها زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود . تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود . پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد : پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد. من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي . دوستدار تو پدر.  پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام . 4 صبح فردا 12 نفر از مأموران و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند ؟پسرش پاسخ داد : پدر برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم.

سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : Ehsanta

 از نظر یک زن بی عیب ترین مرد دنیا پدرشه

زن ذلیل ترین مرد دنیا برادرشه

خوش تیپ ترین مرد دنیا پسرشه

مظلوم ترین مرد دنیا پدر شوهرشه

خوشبخت ترین مرد دنیا شوهر خواهرشه

قدر نشناس ترین مرد دنیا دامادشه

وبالاخره بدترین،بی ریخت ترین،بی عاطفه ترین و بد اخلاق ترین مرد دنیا شوهرشه!!!!

سه شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : Ehsanta

 معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یا ثروت را بخواند پسرک با صدای لرزان گفت:(( ننوشته ام))،معلم با خط کش چوبی پسرک را تنبیه کرد و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت پسرک در حالیکه دست های قرمز و باد کرده را داشت به هم مالید زیر لب می گفت:

(( آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری می خریدم و انشایم را مینوشتم.))

پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : Ehsanta

 يك مرد پس از ۲ سال خدمت پي برد كه ترفيع نمي گيرد، انتقال نمي يابد، حقوقش افزايش نمي يابد، تشويق نمي شود. بنابراين او تصميم گرفت كه پيش مدير منابع انساني برود. مدير با لبخند او را دعوت به نشستن و شنيدن يك نصيحت كرد: «از تو به خاطر ۱ يا ۲ روز كاري كه تو واقعاً انجام مي دهي، تقدير نمي شود.» 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 16:55 :: نويسنده : Ehsanta

 

 این داستان در ژاپن اتفاق افتاده است.شخصی دیوار خانه اش را برای نو سازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.این شخص در حین خراب کردن دیوار مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد.وقتی میخ را بررسی کرد،تعجب کرد و با خود گفت:این میخ حدود ده سال پیش هنگام ساختن کوبیده شده بود!! چه اتفاقی افتاده؟آیا مارمولک به مدت ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده؟؟

 

در یک قسمت تاریک اونم بدون حرکت!چنین چیزی امکان ندارد وغیر قابل تصور است.متحیر از این مسئله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد. تو این مدت چکار میکرده؟چیزی میخورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه میکرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد!!مرد شدیدا منقلب گشت.ده سال مراقبت؟!! آیا مارمولک در حالت طبیعی ده سال عمر میکند؟؟

به فکر فرو رفت.(( اگر موجودی به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد،پس تصور کنید انسان تا چه حد میتواند تحمل کند.))

سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, :: 12:10 :: نويسنده : Ehsanta

 

پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 61
بازدید هفته : 138
بازدید ماه : 138
بازدید کل : 97542
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 42
تعداد آنلاین : 1