رویایی
دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا ..درداکه رازپنهان خواهدشد آشکارا
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 19:16 :: نويسنده : Ehsanta

 - اگه يه بار همه 20 واحد رو توي يه ترم افتادين: بي خيالش

- اگه شما رو با نمره 11.99مشروط كردن: خوب... شده ديگه
- اگه استاد مي‌خواد به جاي آقا بهتون بگه خانوم: بگه
- اگه يه دفعه‌ هارد120 گيگابايت شما هاپولي‌هاپو شد: پيش مياد ديگه
- اگه پرسپوليس قراره از پيكان ببازه: ببازه
- اگه سر مراسم خواستگاري، همونجا، عروس خانوم گفت نه: ايشاالله خوشبخت بشه
- اگه آمريكا يه موشك اتمي تنظيم كرده درست روي خونه شما: مسئله‌اي نيست
- اگه صبح اول مهر بجاي ساعت 6، ساعت 7 رفتين سر كار: دقيقا رفتين سر كار
- اگه كفشي كه امروز واكس زدين رو، همه لگد مي‌كنن: تعجبي نداره
- اگه درست شب امتحان بعد از مدتها به عروسي دعوت شدين: مباركه، عروسي رو كه نمي‌شه نرفت
- اگه کار شما به جايي رسيده كه خودتون به خودتون ايميل مي‌زنين: اينجوري هم يه صفايي داره
- اگه توي انتخاب واحد به شما 13واحد بيشتر نرسيده: حتما حكمتي توي اون بوده
- اگه بعد از 3ساعت چت كردن يادتون اومد كه با اينترنت ساعتی 500 تومن وصل شده بودين: مهم نيست
- اگه شمع هاي كيك تولد شما رو بقيه فوت كردن: لبخند بزنين
- اگه ماشينتون جلوي يه مدرسه دخترونه پنچر شد و شما پنچر‌گيري بلد نبودين: خودتون رو نبازين
- اگه بغل دستي شما سر كلاس كه اتفاقا كنار شما رديف اول نشسته انگشتش رو تا مچ توي دماغش فرو كرد، شش دور بپيچوند، بعد با يه حالت دوراني بيرون آورد، و بعد خيلي آروم زير ميز كلاس دستش رو پاك كرد... نه! اين يكي رو شرمنده. آدميزاد هم يه تحملي داره !

 

 
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 18:55 :: نويسنده : Ehsanta

  پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند:باید از شما عکس برداری شود ممکنه جایی از بدنتان آسیب و شکستگی داشته باشد.

پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیاز به عکس برداری نیست.پرستارن از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:زنم خانه ی سالمندان است.هر صبح آن جا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او آلزایمر دارد.چیزی را متوجه نخواهد شد!حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستاری با حیرت گفت:وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ،به آرامی گفت:اما من که میدانم او چه کسی است.

چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : Ehsanta

   پسر 10 ساله ای وارد قهوه فروشی هتلی شد و پشت میزی نشست.خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت.

پسر پرسید:بستنی با شکلات چند است؟

خدمتکار گفت:50سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد،تمام پول خرد هایش را در آورد و شمرد بعد پرسید:بستنی خالی چند است؟

خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پرشده بود و عده ای بیرون قهوه فروشی منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند،با بی حوصلگی گفت:35سنت

پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:برای من یک بستنی بیاورید.

خدمتکار یک بستنی آورد و صورت حساب را نیز روی میز گذاشت و رفت.پسر بستنی را تمام کرد،صورت حساب را برداشت و پولش را به صندوق دار پرداخت کرد و رفت. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت،گریه اش گرفت.

پسر بچه روی میز در کنار بشقاب خالی،15سنت برای او انعام گذاشته بود،یعنی او با این پول هایش می توانست بستنی با شکلات بخورد اما چون پولی برای انعام دادن برایش باقی نمی ماند،این کار را نکرده و بستنی خالی خورده بود.

دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : Ehsanta

o4125_2_Ayat_Allah_Bahjat.jpg

 

c7647_Picture68184.jpg

شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 13:6 :: نويسنده : Ehsanta

  اشتباه در وبلاگ نویسی یعنی چه؟ چه كارهایی را نباید كرد تا وبلاگ بهتری داشته باشیم؟ وبلاگ نویسی مانند هزاران پدیده وارداتی دیگر تحت تاثیر سلیقه ایرانی قرار گرفته است. با مروری به وبلاگهای آن سوی آبها و وبلاگهای فارسی می‌توانید تفاوتها و تاثیر سلیقه ایرانی را بر وبلاگها مشاهده کنید. به‌طور مثال ایرانیها توجه ویژه‌ای به قالب وبلاگ دارند و علاقمند به استفاده از قالبهایی با گرافیک پیچیده‌تر هستند در حالیکه در وبلاگهای غربی عموما از قالبها و شمایل ساده‌تر برای وبلاگ خود استفاده می‌کنند. حال با نگاهی به وبلاگهای فارسی به چند نکته آزاردهنده که در بین آنها رایج است اشاره خواهم کرد.



ادامه مطلب ...
شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 13:1 :: نويسنده : Ehsanta

  مسافر کناری ام در نیمه راه کرایه اش را حساب کرد.راننده تاکسی باقی پولش را که یک اسکناس فرسوده بود،به او داد.به محض اینکه خواست اعتراض کند با اشاره به سکوت ،اسکناسش را با یک اسکناس نو عوض کردم.بدون آنکه راننده متوجه شده باشد با همان پول، کرایه ام را حساب کردم.راننده با اعتراض گفت:

(( آقا این پول رو عوض کن، کسی بر نمی داره ))!!

جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, :: 14:29 :: نويسنده : Ehsanta

 پنج آدمخوار به عنوان برنامه نويس در يك شرکت خدمات کامپيوتري استخدام شدند هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شرکت گفت: "شما همه جزو تيم ما هستيد.

شما اينجا حقوق خوبي مي گيريد و ميتوانيد به غذاخوري شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فكر کارکنان ديگر را از سر خود بيرون کنيد.

" آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاري نداشته باشند .

 چهار هفته بعد رئيس شرکت به آنها سر زد و گفت: "مي دانم که شما خيلي سخت کارميکنيد. من از همه شما راضي هستم. امّا يكي از نظافت چي هاي ما ناپديد شده است. کسي از شما ميداند که چه اتفاقي براي او افتاده است؟

" آدمخوارها اظهار بي اطلاعي کردند."

بعد از اينكه رئيس شرکت رفت ، رهبر آدمخوارها از بقيه پرسيد:

"کدوم يك از شما نادونا اون نظافت چي رو خورده ؟ "

يكي از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: "اي احمق !طي اين چهار هفته ما مديران، مسئولان و مديران پروژه ها را خورديم و هيچ کس چيزي نفهميد وحالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد!

از اين به بعد لطفاً افرادي را که کار ميکنند نخوريد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, :: 1:7 :: نويسنده : Ehsanta

 

پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 122
بازدید ماه : 122
بازدید کل : 97526
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 42
تعداد آنلاین : 1